تلخک

تلخک کانال ایتایی

دختر همسایه

ﻃﺮﻑ ﺩﺧتر ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ،ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭﺍﺳﻪﻫﻤﯿﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺩﯾﺪﻣﺶ،ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻨﺸﻮﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﯿﻨﻪﻭﺍﺳﺶ ﮔﻞ ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺘﻢ
ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺎﮎ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ،ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﺖﭼﻬﺮﺷﻮ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ !
ﺁﺧﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﭘﻮﺷﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ : ...
ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﮐﺮﻡ،ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺸﻘﻢ،ﮐﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ...
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﻟﮑﻦ ﻧﮕﺎﻫﺶمیﮑﺮﺩﻡ ﺳﺮﺷﻮ ﺁﻭﺭﺩ
ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻠﻔﺘﯽ ﮔﻔﺖ :
اسکلﻣﻦ ﭘﺴﺮﻡ،ﺍﻧﻘﺪ ﮔﻞ ﻧﻨﺪﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ... |:

اعدام = کلیپس

قاضی حکم رو اعلام کرد: اعدام !!!!
حضار اعتراض میکردن! اما دخترک که سرتا پا پر از ترس و لرز شده بود نمیتونست حرفی بزنه و حتی صدای دیگرانم نمیشنید!دخترک رو دستبند به دست بردن! داشت گریه میکرد! نمیخواست که شوهرشو بکشه اما ...هر شب کابوس میدید تا اینکه ...مسئول بند: بیا بیرون کتی! وقتشه!
ترسی که وجود دخترک رو گرفته بود پاهاشو قفل کرده بود!جائی رو نمیدید! افکارش پر بود از صداهای مختلف!چشماشو باز کرد. دید که روی سکو ایستاده.قاضی: حرفی نداری اما دخترک حرفی نداشت اما بغضش داشت میترکید.کلاه سیاهی روی سرش کشیدن تا جائی رو نبینه! مسئول طناب رو انداخت دور گردنش!دیگه همه چی تموم شده بود براش! امیدی نداشت! تو دلش از خدا کمک خواست که یک لحظه زیر پاش خالی شد!!!!!
دادستان: بیارینش پائین!جنازه دخترک رو آوردن پائین.دکتر در حال بررسی بود که با صدای بلند گفت : آقای دادستان! اینکه زنده س!!!!!!!!گروهی مسئول رسیدگی شدن!دخترک بیهوش افتاده بود!پس از تحقیقات مشخص شدکه طناب رو اشتباهی به کلیپس دخترک بسته بودن!بعععله !! و بدین گونه بود که یک کلیپس جان یک کلیپس(!)رو از مرگ نجات داد ... کلیپس های محترم : قدر خودتون و کلیپس هاتونو بدونین

ستاره هالی

رییس یک کارخانه بزرگ، معاون خود را احضار کرده، به او می گوید: روز دوشنبه، حدود ساعت هفت عصر، ستاره دنباله دار هالی دیده خواهد شد. نظر به این که چنین پدیده ای هر هفتاد و هشت سال یک بار تکرار می شود، به همه کارگران ابلاغ کنید که قبل از ساعت هفت، با به سر داشتن کلاه ایمنی، در حیاط کارخانه حضور یابند تا توضیحات لازم داده شود. در صورت بارندگی، مشاهده هالی با چشم عریان (غیر مسلح) ممکن نیست و به همین خاطر کارگران را به سالن نهارخوری هدایت کنید تا از طریق نمایش فیلم با این پدیده شگفت آشنا شوند.

معاون خطاب به مدیر تولید: پیرو دستور جناب آقای رییس، ستاره دنباله دار هالو روز دوشنبه بالای کارخانه طلوع خواهد کرد. در صورت ریزش باران، کلیه کارگران را در ساعت هفت با کلاه ایمنی به سالن نهارخوری ببرید تا فیلم مستندی را درباره این نمایش عجیب که هر هفتاد و هشت سال یک بار در برابر چشمان عریان اتفاق می افتد، تماشا کنند!

مدیر تولید خطاب به ناظر: بنا بر درخواست آقای معاون، قرار است یک آدم هفتاد و هشت ساله هالو با کلاه ایمنی و بدن عریان ساعت هفت در نهارخوری کارخانه فیلم مستندی درباره امنیت در روزهای بارانی نمایش دهد!

ناظر خطاب به سرکارگر: همه کارگران بایستی روز دوشنبه ساعت هفت لخت و عریان در حیاط کارخانه جمع شوند و به آهنگ "بارون بارونه که برای رئیس هر هفتاد و هشت سال یک بار ستاره هلو می شود، هی" گوش کنن!

سرکارگر خطاب به کارگران: آقای رییس، روز دوشنبه هفتاد و هشت سالش می شود و قرار است ساعت هفت در حیاط کارخانه و سالن نهار خوری بزن و بکوب راه بیافته و گروه هالو پشمالو برنامه اجرا کنه. هر کس مایل بود می تونه برهنه بیاد ولی کلاه ایمنی لازمه

ایرانی ها باهوش ترن

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند.
 آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
 بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند.
 یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!

 

سه تا رفیق

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و

اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم : صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی . میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .

خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .

صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !

بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش . ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟

گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم

 

تصادف

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:

- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میگه:

- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه:

- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن که می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم!

و بعد خانم زیبا  بطری رو به مرد میده.

مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر چشمی  خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.

زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!

زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه:

- نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!!

ماجراهای من و نی نی! (#۳)

این داستان:

هر چیزی یه طعمی داره!😎

 

طبق آخرین آمار به دست آمده از موسسه تحقیقاتی نی نی ها، هر چیزی یک طعمی دارد و بدون مزه کردن آن چیز صرفه نظر از اینکه چیست، نمی توان به طعم واقعی آن پی برد! 🤔

از آن جهت نی نی ها بر آن شدند که هر آنچه در دسترسشان بود را به دهان گذاشته و ذره ذره اش را مزه کنند بلکه به طعم واقعی و حتی گاهی ماهیت آن پی ببرند.🤤😋

حتی گاهی هم مشاهده شده که یک نی نی، یک شیء را از جهات مختلف تست می کند تا مطمئنی شود چه مزه ای است و اگر خوب بود آن را به دوستان عزیز😇 و اگر بد بود به دشمنان خونین خود معرفی کند!😳

فکر میکنم حالا خودتان باید به این نتیجه رسیده باشید که چرا نی نی ها از اسباب بازی های پیشین خود خسته می شوند و هر لحظه در پی اکتشافات جدیدی هستند.😎

مثلاً طفل معصوم خانه ما، مدتی عاشق ساعت ورزشی من بود اما پس از مدتی دیگر دلش آن را نمی خواست و مثل یک توپ بیسبال به دور دست ترین نقطه پرتابش میکرد!!! ​​​​​​(بیچاره ساعت!) 

جدیداً هم عاشق پای پلاستیکی شده که برای جلوگیری از بسته شدن در اتاق از آن استفاده می کنیم! 🙂

برای همین وقتی نی نی این طرفا پیدایش می شود، پای پلاستیکی را در جایی که چشم نبیند به مرخصی اجباری می‌فرستیم!

خلاصه آنکه وقتی یک نی نی کوچولو در خانه دارید، همه چیز را رها نکنید، بلکه چیز میز هایتان را مخصوصا قطعات کوچک را جمع کنید چون که نی نی هر چه در سر راهش باشد را می چشد. 

حتی گزارش رسیده که بعضی نی نی های زرنگ، موهای کف فرش خانه شان را هم مثل یک جاروبرقی جمع می کنند! 🤐😯

که البته ایفای نقش جاروبرقی در خانه توسط نی نی های زحمت کش اصلاً به صلاح نیست! 

تا ماجرایی دیگر، برای شما و نی نی های دور و برتان، طلب سلامتی از خداوند متعال دارم :) 

ماجراهای من و نی نی! (#۴)

این داستان:

بالاخره عسل به نی نی بدیم یا نه؟! 

شهادتت مبارک ای سردار دل ها!

 

آنها در دل سیاهی شب چه بسیار ناجوانمردانه تو را پر پر کردند ... چه بسا ناجوانمردی راه و رسم شیطان بزرگ است! 

آنان فکر می کنند با شهید کردنت، تو را از میان ما برده اند ... نمی دانند که یاد تو در دل ما همیشه زنده است و از این خاک چه بسیار قاسم سلیمانی ها که بر نمی خیزد!

 

شهادت سردار بزرگ شهید حاج قاسم سلیمانی را به شما تسلیت می گویم 🙁

مپندار این شعله افسرده گردد ... که بعد از من افروزد از مدفن من 

نه تسلیم و سازش، نه تکریم و خواهش ... بتازد به نیرنگ تو توسن من 

 

از زندگی تون چی میخواین؟؟

 شازده 🤴 کوچولو به یک دو راهی میرسه و از 🦊 میپرسه که از کدوم طرف برم؟
🦊 میگه کجا میخوای بری؟
شازده 🤴 کوچولو میگه نمیدونم.
و 🦊 میگه وقتی نمیدونی کجا میخوای بری چه فرقی داره که از کدوم راه بری! 

surprise

هدف زندگی

و این حقیقت زندگی بسیاری از افرادیست که درست در همین لحظه یک نفس بر تعداد نفس های زندگیشان افزوده شد!

اگر نظر من را بخواهید، زندگی سراسر انتخاب هدف های کوچک و بزرگ و تلاش برای رسیدن به آنهاست 🏃🏃

وقتی که هدفی برای خودتون نداشته باشید، تلاشی هم نمی کنید ... پس فرقی با مرده نخواهید داشت :/ 

اگر داشتن هدف آنقدر مهم نبود، من اینجا چنین پستی منتشر نمیکردم و سمینارهای مرتبط با هدف گذاری برگزار نمیشد ... بلکه من پستی با موضوع چگونه بدون هدف زندگی کنیم منتشر میکردم 🤥🤥devil

در هر حال لطفاً چند لحظه با خود بیندیشید که از زندگی تون چی میخواین؟! میخواین چطور آدمی باشین؟! 

.

.

.

همه اینا رو با خط خوش خودتون . تاکید میکنم دستخط خودتون. روی کاغذ بنویسید و هر روز صبح قبل از اینکه شروع به کار و فعالیت کنید، دقایقی اون لیست رو بخونید و به خودتون انگیزه بدین 😍😊

بیشتر از این متن رو طولانی نمیکنم :) 

اگه خواستین اطلاعات بیشتری کسب کنید، میتونید به سایت بیشتر از یک نفر یا سایت های دیگه که در این زمینه فعالیت دارند، مراجعه کنید ⁦^_^⁩🙏

 

++حالا که داریم به دوران نه چندان دوست داشتنی امتحانات نزدیک می شویم، بهتر است یکی از اهدافتان کسب نتیجه خوب و مطلوب در امتحانات باشد :))))

با آرزویی موفقیت برای همه کسانی که امتحان دارند و البته کسانی که امتحان ندارند اما کنکور دارند :))

۱ ۲
اینجا میتونید نوشته های تلخک رو بخونید :)
امیدوارم از حضور در اینجا لذت ببرید :))
خوشحال میشم با نظراتتون من رو یاری کنیذد :)))

فقط همین ...
در پناه حق باشید ان شاءالله :)
Designed By Erfan Powered by Bayan