بالاخره اومدم با ی اسم جدید وب واگزار نشده ولی کانالش اومده
اگه ایتا داری حتما عضو بشو
- سه شنبه ۲۷ خرداد ۹۹
- ۱۶:۳۱
تلخک کانال ایتایی
بالاخره اومدم با ی اسم جدید وب واگزار نشده ولی کانالش اومده
اگه ایتا داری حتما عضو بشو
بالاخره اومدم با ی اسم جدید وب واگزار نشده ولی کانالش اومده
اگه ایتا داری حتما عضو بشو
اولین روز ماه آوریل (12 یا 13 فروردین)، همهساله در بسیاری از کشورهای جهان با گفتن دروغهایی به شوخی، جشن گرفته میشود. این روز بخصوص به «روز دروغ آوریل» معروف است. در این روز، میلیونها نفر در سراسر جهان با گفتن دروغهایی جالب یکدیگر را سرِکار گذاشته و لحظاتی شاد در کنار خانواده، همکاران و همکلاسیهایشان سپری میکنند.رسانههای دیداری و شنیداری و همچنین مطبوعات نیز تلاش میکنند با انتشار اخبار تقلبی جالب سهمی در شوخیهای «روز دروغ آوریل» داشته باشند. افرادی که شوخیهای دروغین این روز را باور کنند، «احمق آوریل» (April Fool) لقب میگیرند. دروغگویی در این روز از صبح تا ظهر ادامه پیدا میکند و شخصی که پس از این زمان دروغی بگوید نیز احمق آوریل نامیده میشود. روز دروغ آوریل از قرن نوزدهم به بعد دیگر جزء تعطیلات ملی کشورهای غربی محسوب نمیشود. با این وجود، مردم این کشورها هر ساله، به طور پرشوری مراسم این روز را برگزار میکنند.
تاریخچه «روز دروغ آوریل»:
درباره منشأ و دلیل نامگذاری چنین روزی اتفاق نظر وجود ندارد. بسیاری معتقدند تلاش «پاپ گریگوری سیزدهم» در سال 1582 برای جایگزینی «تقویم ژولین» با «تقویم گریگوری» منجر به پیدایش روز دروغ آوریل شد. طبق تقویم جدید، قرار شد آغاز سال نوی میلادی به جای پایان مارس (اوایل فروردین) در اولین روز ماه ژانویه (اوایل دیماه) جشن گرفته شود. برخی بدون آگاهی از قانون جدید، آغاز سال نو را همچنان در اولین روز آوریل جشن میگرفتند. گریگوری سیزدهم بین سالهای 1572 تا1585 یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک رم بود. برخی نیز معتقدند منشأ پیدایش روز دروغ آوریل به دورانی بازمیگردد که در آن مردم جشنوارههای بهاری به نشانه پایان زمستان، تاریکی و ظلم حکومتهای استبدادی برگزار میکردند. در روم باستان نیز مردم با برگزاری جشنواره «شادی» (هیلاریا) رستاخیز «آتیس،» خدای حاصلخیزی رومیان، را با پوشیدن لباسهای مبدل، جشن میگرفتند. این روز در فرهنگهای دیگر نیز جشن گرفته میشود. قدمت این جشنوارهها به سده 16 میلادی بازمیگردد.
آنچه به طور قطع میتوان گفت این است که تا پیش از قرن 18 میلادی، جشنواره «شادی» در سراسر انگلیس به صورت یک مراسم ملی برگزار میشد. جالب اینجاست که در هیچ یک از نمایشنامههای «شکسپیر،» شاعر و نامیشنامهنویس معروف انگلیسی، اشارهای به «روز دروغ آوریل» نشده است. با این وجود، در بیشتر آنها شخصیتهای زیرکِ بهظاهر احمق ، وجود دارند؛ رعایا و افرادی عامی که برای مقابله با طبقه اشراف، هوش سرشارشان را پشت نقاب بلاهت پنهان میکنند. مردم بسیاری از کشورهای جهان از جمله لهستان، اسکاتلند و ایران، اولین روز
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول وداریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم رابه آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.
زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع گقت.زن نیزبه قولی که داده بود عمل کرد. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجاآوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند،
ناگهان همسرش گفت : صبر کنید . من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.
دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند : واقعا شما حماقت بزرگی میکنی که به وصیت آن مرحوم عمل میکنی.
زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم. البته من تمامی دارایی هایش را جمع کرده و وجه آن را در حساب بانکی خود ذخیره نمودم.
درمقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تااگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند .
سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و
اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم : صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی . میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم .
خلاصه از اون اصرار از این انکار که دومی پا میشه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم .
صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چی میگی آقا ، شما هم حساب نکردی !
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن سومی نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش . ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:
«یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!!
یارو : امتحانو چیکار کردی؟
حیف نون : هیچی سفید تحویل دادم.
تو چیکار کردی؟
یارو : هیچی منم سفید تحویل دادم
حیف نون : دیوووونه چرا اینکارو کردی حالا فک میکنن تقلب کردیم :neutral_face:
[۴:۵۱, ۱۳۹۸/۱۲/۴] maham9ham: خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زارکنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد……
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پسآرزویش برآورده شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابرثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین!!
قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد
یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ..
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه …
مرده گفت : حدداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره. توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت…
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم …
یکی از دوستام تعریف می کرد :
“با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.
یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.
خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.
اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…
رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟
گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟
گفت بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!